نويسنده: دکتر منصور ثروت




 

تعريف:

ناتوراليسم يا طبيعت گرايي يا طبيعت باوري، در اصل اصطلاحي است که از فلسفه به ادبيات راه يافته است. در فلسفه براساس اين اعتقاد « تمام پديده هاي هستي،‌ در طبيعت و در محدوده ي دانش عملي و تجربي جاي دارند و هيچ چيز در وراء ماده، وجود ندارد. » (1) اين نوع از اعتقاد فلسفي و حتي اصطلاح آن سابقه ي بسيار کهن دارد که در معناي « ماده باوري يا ماترياليسم يا هر نوع اعتقاد به اصالت امور دنيوي » (2) مورد بحث اهل فلسفه بوده است. کما اينکه « در زبان فرانسوي و انگليسي، ناتوراليست به معناي پژوهنده ي طبيعت است. » (3) ساده تر آنکه در مفهوم فلسفيِ اين اصطلاح، قدرت محض از آن طبيعت و ماده است و اينکه قدرتي فراتر از آن وجود داشته باشد تا به طبيعت فرمان براند يا نظم بدهد معني ندارد.
از نظر ادبي، ناتوراليسم تاکنون دو معني پيدا کرده است. نخست در مفهوم ساده تر و عاميانه تر و به عبارت بهتر در معني واژگاني خود کاربرد يافته که مراد از آن دوست داشتن طبيعت و مهرورزي نسبت بدان و احساس همدردي و علاقه و وابستگي و اظهار عشق به انواع مظاهر آن از قبيل گل و گياه، کوه و دشت و دمن، رود و دريا و جنگل، ابر و ماه، پرندگان خوش آوا و غيره بوده است و اين قبيل طبيعت گرايي بويژه در کار شاعران در هر دوره اي امکان ظهور و بروز يافته است.
دوم در معني و مفهوم يک دبستان فکري و مکتبي ادبي مطرح شده است که بيشتر در بحث ناتوراليسم بايد اين منظور را در نظر داشت. کما اينکه فرهنگ کادن نيز معتقد است « شايسته تر آنکه اين اصطلاح را در مورد آن دسته از آثار ادبي بايد مورد استفاده قرار داد که از روشهاي رئاليستي به همراه اشکال فلسفي ناتوراليسم بهره مي گيرند. عقيده اي که معتقد است هر آنچه حيات و وجود دارد جزئي از طبيعت است و مي تواند نه به واسطه ي علل ماوراء طبيعي، روحاني يا معنوي بلکه به علل و اسباب طبيعي و مادي توضيح داده شود. » (4)
بنابراين در ادبيات، ناتوراليسم به معناي توضيح و تشريح اوضاع کلي انسان - شخصيت در رمان - در بستر شرايط جبري زمان و مکان (محيط) و بر پايه ي وراثت است.
با اين نگاه « رمان ناتوراليستي، رماني است که مي کوشد اين نظر تازه درباره ي انسان را که او موجودي متعين از وراثت و محيط و فشارهاي لحظه است با حداکثر عيني گرايي علمي به نمايش بگذارد. » (5)
براساس اين تعريف بايد توجه داشت که حضور و وجود صرف برخي از نکاتي از قبيل زاغه نشيني، الکلي بودن يا انحطاط جنسي و حتّي ضد اخلاقي گري و لاادري گري که غالباً مورد عنايت نويسندگان ناتوراليست است، در هر رمان نمي تواند دليل بر انتساب آن اثر بدين مکتب باشد. بلکه « ناتوراليسم حقيقي در ادبيات دستکم به همان اندازه که در گرو موضوع است به روش کار نيز برمي گردد. ما تنها موقعي مي توانيم از آثار ناتوراليستي سخن بگوئيم که نويسنده با عيني گرايي يک دانشمند تحليل گر به موضوع بپردازد. » (6)

زمينه ها

هر مکتب ادبي در تحت شرايط خاصي از اوضاع اجتماعي، اقتصادي، سياسي و تاريخي از سويي و زير تأثير تفکّرات فلسفي هر عصري از سوي ديگر شکل مي گيرد. بنابراين درک ماهيت، رشد، بلوغ و افول آن بدون مطالعه و آگاهي از چنين شرايط و زمينه ها خيلي آسان نيست. اين کدام مقدّمات و شرايط است که در سال 1867 م. زولا را با انتشار ترز راکن، به سوي رمان تجربي يا مکتب ناتوراليسم هدايت مي کند؟

الف- زمينه هاي علمي

قرن نوزدهم در غرب، قرن تکامل علم، توسعه ي خردگرايي و در نتيجه توسعه ي صنعت و اختراعات و اکتشافات است. نتيجه ي اقتصادي آن توليد انبوه، صادرات کلان، جهانگشايي در جهت تهيه ي مواد اوليه ي ارزان و نتيجه ي سياسي آن توسعه ي ليبراليسم مي باشد. اين دوران شکوفايي پاره اي راحتي ها نيز در زندگي فراهم آورده است. اختراع لکوموتيو، گسترش راه آهن، کشتي بخار و در نورديدن اقيانوسها و درياها و انواع ماشين هاي ديگر موجب تحولي در زندگي مردم شده است و مي توان مظاهر و نتايج رهاورد علوم فيزيک، شيمي، مکانيک، پزشکي و غيره را در فضاي حيات بعينه لمس کرد.
در اين ميان آنچه از نظر فرهنگي مهم است اختراع دستگاه چاپ کننده ي طومار کاغذي پيوسته ( روتاتيو ) و تکامل صنعت کاغذسازي مي باشد. مخترعي امريکايي به نام ويليام بولاک (7)، از اهالي فيلادلفيا اين دستگاه را اختراع کرد و تصادفاً خود زير چرخ دنده هاي آن خرد شد، اما نتيجه ي کار وي موجب وفور مطبوعات، در دسترس قرار گرفتن روزنامه ها و مجله ها حتي در روستاها و افزايش طبقه ي کتابخوان گرديد. همين ماجرا نه تنها شرايط لازم را براي توليد مواد انبوه خواندني سازگار با سليقه هاي متفاوت فراهم آورد، بلکه به طور طبيعي فضاي نقد و نقادي در تمامي زمينه ها را نيز تسهيل بخشيد.
تکامل صنعت، تکامل شهرنشيني و توسعه ي بازرگاني و در نتيجه تکوين طبقه ي بورژوازي شهري تاجر مسلک را هم پديد آورد و همه ي اينها مديون علم و خرد بود.
در اين دوران است که شهرهاي بزرگ کشورهاي صنعتي پر از دودکش کارخانه ها مي شود. يکي از سياحان ايراني که حدود همين ايام از کشورهاي صنعتي جهان ديدار داشته است ضمن ابراز شگفتي از نتايج صنعت، در وصف پرستون (8) انگلستان مي نويسد: « به هر طرف که نظاره مي نمودم، مناره هاي کارخانجات براي دودکش و غيره به درجه اي بود که گويا تخم آنها را کشته و از زمين روييده شده است. دود اغلب از زمين به آسمان مي رود، واقعاً خيلي غريب است، به شکل نخلستان عربستان يا نارجيل هندوستان است که در نهايت راستي به آسمان عروج کرده اند. » (9)
« انقلاب صنعتي که خود زائيده ي علم بود به نوبه ي خود علم را جلو برد. نيوتون و هرشل، علم نجوم را در انگلستان رونق دادند. بويل (10) و ديوئي (11) گنجينه هاي شيمي را بر روي قرن گشودند. فارادي و جول (12)، قوانين قابليت و تعادل قوه و بقاي انرژي را ثابت کردند. علوم به مرحله اي از پيچيدگي رسيده بود که مردم مات و مبهوت جهان از يک فلسفه ي ترکيبي استقبال کردند. ولي آنچه در دوران جواني اسپنسر، بيشتر از همه ي علوم انگلستان را تکان داد، پيشرفت زيست شناسي و عقيده ي تطوّر بود. » (13)
« در سال 1850 نظريه ي تطوّر بر همه جا حاکم بود. اسپنسر (14)، مدتي پيش از داروين، مسأله ي را در رساله اي به نام « فرضيّه ي تکامل (1852) و در کتاب اصول روانشناسي (1855) بيان کرده بود و در سال 1858 داروين و والاس تبتعّات خود را در انجمن لينه (15)، قرائت کردند و در سال 1851 بنيان دنياي کهن، همچنانکه کشيشان فکر مي کردند با انتشار اصل انواع فروريخت. اين کتاب شامل يک نظريه ي مشروح و کاملاً مستند درباره ي طرز تحول « از راه انتخاب طبيعي يا بقاي اصلح در تنازع براي بقا » بود نه نظريه اي مبهم از تحول انواع عالي از سافل. » (16)
علم گرايي و در نتيجه صنعت گرايي به همه جا سرايت کرد تا جاييکه اهل ادب را نيز به وسوسه ي بهره مندي از چنين طرز تفکّري برانگيخت. آنان از خود مي پرسيدند حال که با تکيه به روش علمي مي توان چنين نتايج شگفتي را در عرصه ي زندگي بدست آورد چرا نبايد آن را در مورد ادبيات بکار گرفت؟

ب- زمينه هاي فلسفي

گفته شده است « روزگاري کانت مي خواست ثابت کند که حقايق امور از دسترس بشر خارج است و با تجربه و آزمايش نمي توان به کنه آن پي برد تواناترين انسان از درک ماوراء ظواهر ناتوان است و اين حجاب ضخيم هرگز برداشته نخواهد شد. » (17)
اما در قرن نوزدهم انسان مغرور از علم ورزي و نتايج آن ديگر نمي توانست دل به افکار کانت بسپارد. او با اختراعات و اکتشافات پياپي تصور مي کرد مي تواند با اتکاء به علم و روش تجربه و آزمايش تمام حجابهاي ضخيم را بردارد. دو فيلسوف در گسترش اين تفکر نقش بسيار مؤثري داشتند. نخست از زادگاه هميشگي شکاکيت يعني فرانسه بود که اگوست کنت (18) (1798-1875) به پا خاست. وي « با بنيادگذاري فلسفه ي تحققي يا اثباتي ( پوزيتيوسيم ) درست عکس تفکّر کانت را پي گرفت. وي مي گفت: « اکنون زمان آن رسيده است که اين اباطيل را به دور اندازيم. فلسفه با علم فرقي ندارد. » (19) با اين اعلاميه کنت مجدداً به اصالت عقل اهميت قائل شد و نهضت فکري وي که از فرانسه برخواسته بود با طبع انگليسيان سازگارتر شد و عالمي مانند جان استوارت ميل (1773-1806) و فردريک هاريسون (1831-1923) را تا آخر عمر پيرو خويش کرد. » (20)
با آنکه کنت واضع جامعه شناسي بود و اين رشته را تابع قوانين علمي کرد « ولي هيچکس به اندازه ي اسپنسر انگليسي به جامعه شناسي خدمت نکرد. (21) اسپنسر يعني فيلسوف دوم (1798-1903) اين قرن در مورد جامعه نيز معتقد بدان شد که تمام حرکات در تطورات جامعه مبتني بر قاعده و قانون است. بنابراين مي توان با مطالعه ي دقيق علمي، جامعه شناسي را نيز جزو علوم محسوب داشت. وي گفت: « اگر اصل جبر علمي در روانشناسي صحيح است، بايد امور اجتماعي نيز تابع روابط علت و معلولي باشد و آنکه مي خواهد بدقت در حال انسان و اجتماع مطالعه کند فقط به مطالعه ي تاريخ از روي خطوط کلي تکامل و تتابع علمي حوادث و روابط ظاهر و روشن که حقايق خام و وحشي را به طرح و نقشه ي علمي مبدّل مي سازد، تحقيق مي کند. » (22)
« تمام همّ اسپنسر مصروف تعديل و ترکيب بود. ميل به ترتيب و طبقه بندي در او به حدّ عشق رسيده بود. » (23)
اسپنسر با علمي کردن جامعه شناسي باعث شد تمام نگرشها نسبت به تحول انسان در چارچوب علت و معلولها بچرخد. نهضتي که وي پديد آورد در تمامي زمينه ها تأثير خود را گذاشت حتي در ادبيات. چه منتقدان و مورخان ادبي و چه خالقان رمانها سعي کردند به ادبيات نگاهي روشمندانه و علم گرايانه داشته باشند و ناتوراليسم در ادبيات حاصل اين تأثير است.

ج- زمينه هاي اجتماعي

اگر مجموع شرايط حاکم بر قرن نوزدهم را چه در زمينه ي علمي و چه در زمينه ي فلسفي خلاصه کنيم، مي توان گفت قرن نوزدهم از سوئي به افکار اگوست کنت تکيه داده بود که بيش از حدّ به عقل بها مي داد، از جهت ديگر متکي به فلسفه ي تکامل تدريجي داروين بود که تقريباً پايه هاي باور کليسايي را مي لرزاند و هم به افکار بقاي انسب هربرت اسپنسر معتقد بود که جبري علمي حيات اجتماع را معين مي کند و هم بر فرضيه ي ليبراليسم مبتني بر خرد جان استوارت ميل (1806-1873) تکيه داشت که بر عقل و شعور و آزادي فردي بها مي بخشيد.
از هر سو بدين افکار بنگريم، ديد علمي بدان حاکم است و خرد انسان ايدئال همه ي محور آن مي باشد. افکار و روشهاي علمي داروين، کلودبرنارد و ساير دانشمندان و فيلسوفان عصر همه حاکي از آن بود که جامعه در حال يافتن مدينه ي فاضله ي خود است. کما اينکه استوارت ميل تصور مي کرد « برخورداري مردم از آزادي و زدودن اعتقادات مرسوم و رهايي از تاريک فکري چنين مدينه ي فاضله اي را بزودي پديد خواهد آورد. » (24)
اما روزگار به مرور ايام خلاف اين را ثابت کرد. همين دستاوردها چنان غرب را دچار تکبر و غرور نمود که يکباره احساس را هم خواست تحت ضوابط علمي نظام مند کند. تمدن صنعتي جديد و افزوني سرمايه، نياز به مواد اوليه و بازار کالا نه تنها استعمار وسيع جهان سوم را به دنبال خود آورد، بلکه ثبات و امنيت مردم خود غرب را هم در برتري جوئي امپراتوريها نسبت به يکديگر فراهم ساخت و نقطه ي انفجار آن را در دو جنگ جهاني رقم زد. بهره کشي علمي تر از کارگران، خسارت بر محيط زيست، جنگهاي خانگي و گسترش آن بر تمام جهان، در عمل رؤياها را نقش بر آب ساخت. تا جاييکه خيلي زودتر از وقوع حوادث، فيلسوف ديگر همين عصر يعني شوپنهاور (1788-1860) را نسبت به همه چيز بدبين ساخت. « شوپنهاور ازهر لحاظ در مجموع عناصر خود مخالف روح اين عصر بود. آنهم عصري که خويشتن را مظهر خوش بيني و کارهاي منبعث از اراده ي غربيان مي پنداشت. » (25)
شوپنهاور تنها منتقد اين عصر نبود. کار لايل نيز انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتي، هر دو در نظرش مصائبي وحشتناک بودند و هر چيزي را که اين عصر بدان مي باليد به ديده ي تحقير و تنفّر مي نگريست.
وي در مورد مصائب مردم انگليس مي نويسد: « سر و کار داشتن مجددّ با مردم زحمتکش هيچ خوب نيست. نحس است زيرا بيست و پنج ميليون نفر از آنان هستند که در هر حال مي توانيم آنها را رويهمرفته يک نوع واحد کثيف و ناچيز در نظر آوريم. هر چند انبوه عظيمي هستند اما کثيف و بي قدرند و همچون حيوانات يا به عبارت انساني تر توده ها هستند. در واقع آنان توده ي بي اهميت و ناقابلي مي باشند. مع هذا هر چند که گفتن آن عجيب به نظر مي رسد، اگر با قدرت تخيل آنان را در سراسر فرانسه در کلبه هاي گلي شان، در اتاقهاي تنگ و تاريک و محقرشان دنبال کني، مي بيني که اين توده ها از واحدهايي تشکيل شده است که هر واحد آن براي خود قلبي دارد و غم و اندوه را احساس مي کند و هر يک از آنان هر چند که با پوست خودش پوشيده شده است، اگر به او نيش بزني از او هم خون بيرون مي آيد. » (26)
مشکلاتي که پيشرفت صنعتگرايي براي مردم خود غرب پديد آورد بزودي منتقدان خود را هم پيدا کرد. تا جاييکه انگلس و مارکس هم زائيده ي همين فضا بودند. پريستلي مي گويد: « سيستم صنعتي انگليس که مارکس بشدّت از آن نفرت داشت واقعاً نفرت انگيز بود. و تنها اين دو تن نبودند که از آن نفرت داشتند بلکه ديکنز، ديزرائيلي (1804-1881)، کينگزلي (1819-1875) و بسياري از نويسندگان عهد ويکتوريا جزو منتقدان عصر بودند. » (27)
نتايج رقّت بار توسعه ي صنعت براي مردم عادي و کارگران مصيبت بار بود. نه تنها توزيع ثروت عادلانه نشد بلکه ضايعات آن گريبان همگان را گرفت. همان سيّاح ايراني در وصف شهرهاي انگليس مي نويسد: در شهر ادينبورگ « از کثرت دود کارخانجات اغلب [ساختمانها] قهوه اي رنگ يا سياه شده است. » در مورد لندن مي گويد: « کوچه ها خيلي دود داشت، اغلب مردماني که وارد آن شهر مي شوند، مبتلا به درد سينه مي گردند. » يا پس از سياحتي در لندن و برگشت به منزل مي گويد: « به منزل که آمديم، ديدم رفيقم سرمه کشيده، سبب پرسيدم، انکار کرد. چون درست دقت نمودم اکثري را اينگونه ديدم، تعجب کردم. بر آينه نظر کردم خود را هم مانند ديگران ملاحظه کردم. دانستم که از همان دود است که ديوارها را سياه کرده بود. » (28)
اين تضاد و تناقض مابين پيشرفت صنعتي و فقر و فاقّه ي عامه هرگز از ديد نويسندگان دور نماند. گوستاوفلوبر در نامه اي به دوستش نوشت: « مسهل ها، مليّن ها، جوشانده ها، اماله ها، تب، صرع، سه شب بيخوابي، زندگي وصف ناپذير از بورژوا غيره و غيره، اين هفته اي است که من گذرانده ام » (29) يا از برادران گنکور نقل مي کنند که گفته است: « مي بينيم که شخص بدون هيچ هدفي بايد بميرد، در سايه ي هر دولتي که روي کار مي آيد، ولو که از آن بيزار باشد زندگي کند و جز هنر به هيچ چيز اعتقاد نداشته باشد و جز ادبيات به هيچ طريقتي گردن ننهد. » (30)
با وجود اين، در دوران شور و هيجان نفرت از افکار کانت و رويکرد به خردورزي و صنعتگرايي، ادبيات نيز بي تأثير از آن نشد. گرچه ادبيات در قالب ناتوراليسم روشهاي علمي را خواست در رمان پياده کند اما خيلي زود هم به منتقد درجه يک نظام مبدّل گرديد.
معمولاً اين نويسندگان را در زمره ي ناتوراليسم ذکر کرده اند: از فرانسه، استاندال، بالزاک، فلوبر، برادران کنگور، آلفونس دوده، گي دوموپاسان، کوربه،‌ شانفلوري، دورانتي و مورژه، از روسيه: تورگنيف، از انگلستان: کيسينگ، جرج مور، ماريسون، وايتينگ، اليوت و ثاکري، از امريکا: اشتاين بک، استيون کرين، فرانک نوريس، تئودر درايزر، شروود آندرسن، از آلمان: ميخائيل گئورک کنراد، آرنوهولتس، گرهارت هاپتمان، هرمان زودرمان، از نروژ: سودرمان، ايبسن، از سوئد: سوئيدنبرگ.
گرچه همه ي نامبردگان در بالا را گاه در چارچوب ناتوراليسم ندانسته و برخي در رده ي رئاليسم آورده اند، ليکن همه جزو منتقدان عصر خويش بودند.

اصول ناتوراليسم

1- تأثير علم و روش علمي

شيفتگي به علم را مي توان از زبان همه ي ناتوراليستها در اين ايّام شنيد. پيشواي اين مکتب يعني زولا مي گفت: « آنچه روزگار ما را مشخص مي سازد، اين هيجان و فعاليت سوزان است. فعاليت در علم، فعاليت در تجارت، در هنرها و در همه جا: راه آهنها، الکتريسيته که به تلگراف اضافه شده، بخار که کشتي ها را حرکت مي دهد، بالونهايي که به هوا مي رود. » (31) زولا علت شکست رمانتيسيسم را در عدم سازگاري با تمايلات عمومي جامعه نسبت به علم مي دانست. (32)
زولا براساس اين شفتگي بود که مي گفت بايد روشهاي علوم طبيعي را وارد ادبيات کرد او از اطلاعات علوم جديد بهره گرفت. وي در اين برداشت نظر به رساله ي وراثت طبيعي لوکا و اصل انواع داروين و مقدمه بر طبّ تجربي کلود برنارد داشت. (33)
اوژن پاژ نويسنده ي ديگر ناتوراليست مي گفت: « من مي توانم خودمان را به لکوموتيوهايي که با همه نيروي بخارشان داغ شده است تشبيه بکنم که چرخ و دنده ي ناکافي و ضعيفي به آنها بسته باشند. بايد يا ديگ بخار بترکد و يا چرخ و دنده بشکند. » (34)
اساساً زولا، ناتوراليسم را ناشي از عقايد علم گرايانه ي ديد رو، مدير دائرة المعارف و پدر پوزيتيويست ها در برابر ايده ئاليسم احساساتي روسو مي دانست و مدعي بود قصد دارد روش علوم تجربي علوم را در ادبيات بکار برد. (35)
بدين ترتيب زولا به روش مشاهده و کاوش در جزئيات معتقد بود. مي گفت: « رمان عبارت از گزارش نامه ي تجارب و آزمايشهاست. (36) زولا براي نگارش ژرمينال که يکي از مهمترين و موفقترين رمانهاي مجموعه ي روگون ماکار است شش ماه از وقت خويش را صرف يادداشت برداري در نواحي زغال خيز شمال شرقي فرانسه و بلژيک کرد. همان شيوه ي معين گردآوري اسناد و مدارک از عناصر و اجزاء که از ويژگيهاي آثار ناتوراليستي است. (37)
حقيقت آن است « با همان اشتياقي که مطالب علمي پذيرفته شد، روشهاي علمي نيز مورد پذيرش قرار گرفت. روش علمي، با تأکيدش بر تحليل عقلي يافته هاي مشاهده، قطعاً براي ذهنيت احساس گريز زمانه جذاب بود. پس به سهولت در فلسفه، الهيات و روانشناسي و ادبيات بکار رفت. (38)
يکي از مسائلي که روش علمي را مورد قبول و پر جاذبه کرد، کار کلودبرنارد بود که با انتشار کتاب « مدخل طب تجربي » پزشکي را از هنر شهودي به علم تجربي بدل ساخت. زولا نيز تحت تأثير اين روش مي خواست ادبيات را بر پايه ي تجربه و مشاهده بنا گذارد و نام رمان تجربي نيز حاصل چنين تفکري است. زولا مي گفت: « پزشکي که هنر است، در شرف علمي شدن است، چرا خود ادبيات نبايد با استفاده از روش تجربي به صورت علم در نيايد؟ » (39) تا جاييکه زولا جامعه را به بدنه زنده يا يک ماشين تعبير کرد و گفت: « ما بيمار پيشرفت و صنعت و علم هستيم و غرق در تب زندگي مي کنيم. » (40)

2- جبرگرايي

در نگاه علمي به طبيعت نوعي قانون از پيش تعيين شده ملاحظه مي شود که تکليف همه ي اجزاي هستي پيشاپيش روشن شده است. در اين ديدگاه هيچ بخشي از طبيعت قدرت گريز از اين قانون را ندارد. به طور طبيعي انسان و مکان زيست وي يعني جامعه و تمامي حرکات آن دو خارج از اين قانون ازلي و ابدي نمي تواند باشد. آنچه اين ديدگاه را در اين دوران پرجاذبه مي کرد نه تنها ملهم از بسياري اکتشافات در عالم ماده بود که در نهايتِ مطالعه، دانشمند در آن نظم و قانون قاهري را مي ديد، بلکه نظريه ي بقاء انسب داروين و اصل وراثت طبيعي اثر لوکا (41) و عقايد اگوست کنت و اسپنسر در جامعه شناسي نيز دخالت داشت. به همين خاطر ناتوراليستها به جبر علمي يا دترمينيسم اعتقاد آوردند.
جبرگرايي در ناتوراليسم بدين معني بود که در مجموعه ي ريخت ظاهري انسان، خلقيّات، رفتارها و معتقدات وي در همه جا جاي پاي وراثت حضور دارد. کسيکه کور يا فلج مادرزاد است طبيعتاً بخشي از ناتوانيها را از طريق انتقال ژنها از والدين خود دريافت مي کند بي آنکه خود در آن سهمي داشته باشد. يا در باب اخلاقيات و ارزشها، افراد محصول اجباري محيط هاي خود هستند و اختياري از خود ندارند.
ناتوراليسم با اين تفکر، ديواري مابين جسم و روح مي کشد و جسم را اصل و روح را سايه ي آن مي داند و با توجه بدانکه جسم نيز در چنگال قوانين حاکم بر محيط و وراثت است، عامل تمام تظاهرات احساس و عاطفه ي انسان مي شود. گرچه خود زولا با چنين برداشتي کاملاً مخالف بود و آن را تهمت مي دانست زيرا معتقد بود ناتوراليسم در ادبيات تشريح دقيق است و پذيرفتن و تصوير کردن آن چيزي است که وجود دارد، (42) ولي در عمل اين برداشت صحيح بود.
با اين وصف نويسنده ي ناتوراليست از عالم ادب به معناي قديمي خود مي برد و به نوعي محقّق بدل مي شود. ظاهراً اين نگرش با مقتضيات زمان - علم گرايي - سازگاري دارد. به همين خاطر است که در ناتوراليسم تقريباً جايي براي شعر باقي نمي ماند و در گروندگان بدين مکتب از شعر و شاعري خبري نيست. نويسنده ي ناتوراليست براي اثبات نظريه ي خويش همچون دانشمند آزمايشگاهي، رمان خويش را براساس دفترچه هاي يادداشت خود طراحي مي کند و مي نويسد. آنان همه چيز را آنچنانکه هست وصف مي کنند. به همين دليل است که برادران گنکور (43) عبارت « اسناد بشري » را ابداع کردند. (44)
هدف نويسندگان ناتوراليست بر آن بود که با مشاهده و تجربه در چگونگي زيست و عملکرد انساني و عوامل تعيين کننده ي رفتار و کردار، جسم و جان آنان را در چارچوب قوانين جبري حاکم بر حيات انسان تشريح و تبيين کنند. چنانکه مجموعه ي رمان روگون ماکار در واقع تاريخ طبيعي و اجتماعي يک خانواده بود که آشکارا ملهم از وراثت است. (45)
« به قول زولا که نام يکي از رمانهايش را حيوان انسان نما گذاشت، مي توان آن را برچسبي توصيفي براي بسياري از شخصيتهاي ناتوراليستي بشمار آورد. انسان متافيزيکي [ رمانتيسيسم ] جاي خود را به انسان فيزيولوژيکي [ناتوراليسم] مي دهد. حتي به نظر مي رسد که ناتوراليستها با نمايش انحطاط انسان به حالت دون انساني، روند تکاملي را وارونه مي کنند. چنانکه نوريس، در رمان « واندوور و حيوان، زولا در آسوموار و هاپتمان در نمايشنامه ي پيش از سپيده دم، مي کند. خاصّه در مواقع بحراني تحت يک فشار، به تحريک غريزه ي جنسي، يا تحت تأثير الکل، انسان - چنانکه فرويد کمي بعد نشان داد - به حيوانيّت بدوي نهفته در وجودش باز مي گردد. تصاوير مکرر نوشتار ناتوراليستي، از دنياي حيوانات است و جملات آن آکنده از عباراتي مثل: قانون چنگ و دندان، بدوي، تنازع بقا، وحشي، تحريک کردن، فتح کردن، غول آسا، مغاک، خون پدران وايکينگ او و غيره است. » (46)
با چنين برداشت جبرگرايانه از هستي و اعمال انسان، ناتوراليستها انسان را حيواني مي دانند که سرنوشت او را وراثت و محيط و لحظه تعيين مي کند. اين تصوّر مأيوس کننده باعث محروميت انسان را هرگونه اختياري و هر نوع مسئوليتي در قابل اعمال اش مي شود. چرا که اعمال او صرفاً نتيجه ي اجتناب ناپذير عمل نيروها و شرايط مادي کاملاً خارج از اراده ي او شمرده مي شود. در آيين ناتوراليستي فرض بر اين است که تقدير گاهي از بيرون بر شخص تحميل مي شود. بنابراين قهرمان ناتوراليستي بيشتر در اختيار شرايط است تا خودش. در واقع غالباً به نظر مي رسد که اصلاً خودي وجود ندارد. پس ناتوراليسم بيشتر تاريخچه ارائه مي دهد تا تراژدي به مفهوم کلاسيک اش. تصور ناتوراليسم از انسان بقدري محدود و مغرضانه است که براي او حکم قفسي را پيدا مي کند.در حقيقت نويسنده بيش از شخصيتهايش آزادي ندارد. (47)
رمان ناتوراليستي جولانگاه نتيجه ي تحقيقات عالمانه ي رمان نويس است. زولا در مقدمه ي ترز راکن و ساير جاها مرتب بدين واقعيت اشاره مي کند. او مي گويد: « مشخصات اخلاقي و روحي اشخاص را تشريح نکردم بلکه به تشريح وضع مزاجي آنها پرداختم. عشقهاي قهرمانان من ارضاي احتياج است. قتلي که مرتکب مي شوند نتيجه ي زناي آنهاست و همانطور که گرگها کشتن گوسفند را گردن مي نهند، آنها هم اين نتيجه را مي پذيرند. و بالاخره چيزي که مجبور شده ام آن را پشيماني بنامم، زائيده ي بي نظمي ساده ي عضوي و سرکشي اعصاب تحريک شده و ناراحت آنهاست. هدف من بيش از هر چيز هدف علمي بود. من اغتشاشات عميق مزاج دموي را در برخورد با طبع سودائي نشان دادم. من با کمال سادگي، همان کاري را که جراح روي اجساد انجام مي دهد روي دو موجود زنده انجام دادم. (48)

3- ضديت با اخلاق

نتيجه ي طبيعي اعتقاد به جبر علمي، معتقدات سنتي اخلاق را درهم مي ريزد. در چنين برداشتي انسان مسئول اعمال و رفتار خود نيست. اساساً، نتيجه ي طبيعي ناتوراليسم ورود به ميدانهايي است که خشم اخلاقيان را درمي آورد. ناتوراليسم پاي بند عرف و عادت و قراردادهاي اخلاقي نيست. « سخن گفتن از زشتيها و فجايع و بيعدالتي که نخست با آثار ديکنز آغاز شده بود ولي جامعه ي بورژوازي مي خواست آن را ناديده بگيرد در کار زولا به اوج خود رسيد. » (49)
البته وقتي انسان محصول تکامل انواع، وراثت و محيط باشد ارزشهاي اخلاقي مفهوم خود را از دست خواهد داد. چون هر حرکت چه مثبت و چه منفي از آدمي سر بزند محصول و برآيندي از سه عامل وراثت، محيط و لحظه خواهد بود. بدين ترتيب جايي براي مسئوليت باقي نخواهد ماند چون او مصلوب الاختيار است و زنداني بطن شرايط سه گانه. انسان مي شود « ماشيني با مکانيسم چرخ دنده اي » (50)
تن، يکي از منتقدان تأثيرگذار اين عصر مي گفت: « خير و شر محصولاتي اند مثل شکر و زاج، بايد پذيرفت به همان سان ماشيني که زاج توليد مي کند ذاتاً بهتر يا بدتر از ماشين مولد شکر نيست، انسان شرير هم اختلاف ترازي با انسان خيّر ندارد. هيچيک مسئول آنچه که هستند نيستند و هر دو محصول نيروهاي خارج از اختيار خويش اند، و اين جوهر بي اعتنايي به اخلاق بود که ناتوراليستها را زود انگشت نما ساخت. » (51)
چنين برداشتي از اخلاق از نتايج منفي سرايت علم زدگي به ادبيات بود. با اين نگاه، جاي اخلاق در ادبيات مکتب ناتوراليسم گم شد. البته اگر ريشه ي ناتوراليسم را از لحاظ فلسفي در « ماده باوري » و دهري گري بدانيم، بدين معني که در وراي قوانين حاکم بر هستي يعني جبر علمي، قدرت قاهري بدان تلقي نکنيم و نظم موجود هستي را از خالق ندانيم وضع از اين هم بدتر خواهد شد و مخالفت دستگاه کليسا با اهل ادب ناتوراليستي از اينجا ناشي مي شود. چون بر پايه ي اين باور جايي براي خداوند خالق قوانين وجود نخواهد داشت.
بلافاصله بايد در اينجا افزود که مخالفت کليسا با ناتوراليسم، تنها مربوط به اشکال پيشگفته نيست بلکه يک موضوع سياسي هم هست. زيرا کليسا در فرانسه از کودتا دفاع کرده بود و پناهگاه سرمايه داران و حتي کاسبکاران کوچک در مقابل سوسياليزم بود. کما اينکه پاپ پي نهم در سال 1860 ژانويه در نامه اي کشيشان فرانسه را به جهاد عليه ضد انقلاب فراخوانده بود. به همين دليل جمهوريخواهان جوان نخستين مانع تعادل را کليسا مي دانستند. (52)
بنابراين هم عامل جبرگرايي علمي و هم علائق سياسي عصر باعث آن بود تا ناتوراليسم در درجه ي اول يک روش ضدّ کليسايي و پايان تابوهاي کهنه قلمداد شود. زيرا هم مسلکان ناتوراليسم نظير اوژن پاژ « معتقد بودند کليسا مردم را خراب کرده و از قدرت فرانسه کاسته است. » (53)
به هر حال مجموعه ي اين عوامل باعث مي شد تا نويسنده ي ناتوراليست با تصوير شخصيّتهايي ارزشهاي اخلاقي حاکم بر جامعه يا ارزشهاي ديني را زير سئوال ببرد و از همين جا تعارض با اخلاق گرايان پديد مي آمد.
همين طرز تفکر باعث شد تا ناتوراليستها پاي در عرصه هايي گذاشتند که روزگاري اخلاق ورود به آنها را ممنوع مي دانست يا بر پايه ي ادبيات رمانتيسيسم اين مکتب با هاله اي از تقدس، بحث در آنها را مجاز مي دانست. به عبارت بهتر ادبيات پيش از ناتوراليسم، ادبياتي با حيا و شرم آلود بود و اگر در چنين زمينه هايي وارد مي شد با زباني عاطفي و احساسي و عاشقانه، حتي در انتخاب الفاظ برخورد مي کرد. ناتوراليسم اين پوسته ي مؤدبانه و شرم آگين را شکافت و پاي بنديهاي جامعه را نسبت به عرفها و قراردادهاي اخلاقي درهم ريخت. از جمله، عشق از آن هاله ي قدسي خود خارج شد و در چارچوب شيوه ي برخورد علمي، در بستر روابط جنسي و جسماني معمولي مطرح گرديد. يعني يکنوع تجربه ي مشروعي که نويسنده، نتيجه ي مشاهده و تجربه ي خويش را بيان مي دارد. (54)
با وجود اين ناتوراليسم اگر با اخلاق موجود هم به لحاظ سياسي در حفظ موقعيت جاري و هم به لحاظ ديني در تحکيم کليسا مخالف است؛ گوئي اخلاق و نظام ارزشي خود را در جهت مخالف آن جستجو مي کند. زيرا زولا با اعلام اينکه « ما دريک روزگار اغتشاش اخلاقي و ذهني بسر مي بريم. » (55) به دنبال ارزشهاي جديد است. گرچه وي تا پايان عمر توفيق اعلام نظريه ي اخلاقي جديد را بدست نمي آورد؛ اما مجموعه ي آثار وي با افشاي چهره ي استثمارگر نظام جديد، در واقع مخالفت خود را با اخلاق جاري اعلام مي کند.
زولا در بيان وظيفه اي که قرن نوزدهم دارد مي گويد: « قرن هجدهم همه ي نيروها و همه ي فعاليت خود را در مبارزه با اشتباهات قديمي و خرافات کهنه صرف کرد. با جرأتي حيرت آور بناي حکومت فئودالها و کشيشان را که تزلزل ناپذير جلوه مي کرد لرزاند و با اين کار خدمت عظيمي به آينده کرد. اما با درهم ريختن گذشته، هيچ چيزي را جانشين آن نکرد. کار بازسازي به عهده ي قرن نوزدهم گذاشته شده، حالا بايد در راه اين وظيفه ي افتخارآميز همّت کنيم. امروزه ما، همان سان که در هيجده قرن پيش، در يک دوران زاد و ولد بسر مي بريم، ذهن مان به فورمول فلسفي تازه اي احتياج دارد و بايد آنقدر کار کند که بتواند آن را پيدا کند. » (56)

پي نوشت ها :

1. فرهنگ، اصطلاحات ادبي، ذيل ناتوراليسم
2. تاريخ نقد جديد، ج 4، بخش 1، ص 29
3. پيشين، ص 30
4. Literary terms‌ ذيل Naturalism
5. ناتوراليسم، ص 51
6. ناتوراليسم، ص 52
7. William A. Bullock (1813-1867)، سيري در ادبيات غرب، ص 214
8. Preston
9. سفرنامه ي حاج سياح، ص 503
10. Boyle (1627-1691) فيزيکدان و شيميدان انگليسي
11. Davy (1778-1829) شيميدان انگليسي
12. 1818-1889 فيزيکدان انگليسي
13. تاريخ فلسفه، ج 2، ص 484
14. 1798-1903 فيلسوف فرانسوي
15. Linne (1707-1778) طبيعي دان سوئدي
16. تاريخ فلسفه، ج 2، ص 485
17. تاريخ فلسفه، ج 2، ص 480
18. شنيدني است که کنت نيز مانند نخستين تکنوکرات سوسياليست يعني سن سيمون (فيلسوف فرانسوي 1760-1825) که وسيله ي پيوند وي با بيداري افکار بود، خودکشي کرد. (سيري در ادبيات غرب، ص 223)
19. تاريخ فلسفه، ج 2، ص 483
20. تاريخ فلسفه، ج 2، ص 484
21. همان، ص 511
22. همان جا
23. همان، ص 492
24. سيري در ادبيّات غرب، ص 219
25. سيري در ادبيّات غرب، ص 219
26. بررسي هنري و اجتماعي امپرسيونيسم، ص 7
27. ر.ک: سيري در ادبيات غرب، ص 224-225
28. سفرنامه حاج سياح، صص 514، 518، 198، 197 از اين دست گزارشها حتي در روزنامه ي خاطرات ناصرالدين شاه نيز مي توان ديد.
29. بررسي هنري و اجتماعي امپرسيونيسم، ص 14
30. پيشين، ص 13
31. مکتبهاي ادبي، ج 1، ص 235-236
32. پيشين، ج 1، ص 240
33. پيشين، ج 1، ص 241
34. پيشين، ج 1، ص 236
35. ر.ک: مکتب هاي ادبي، ج 1، ص 239
36. پيشين، صص 241-242
37. سيري در ادبيّات غرب، ص 291
38. ناتوراليسم، ص 27
39. تاريخ نقد جديد، ج 4، بخش اول، ص 28
40. مکتبهاي ادبي، ج 1، ص 234
41. Lucas (1847-1850)
42. مکتبهاي ادبي، ج 1، ص 249
43. ادموند گنکور Edmond de Goncourt (1822-1896) و ژول دوگنکور Jules Goncourt (1830-1870)
44. ر.ک: پيشين، ص 215
45. ناتوراليسم، ص 26
46. ناتوراليسم، ص 25-26
47. ناتوراليسم، ص 27
48. فرهنگ اصطلاحات ادبي، ذيل ناتوراليسم
49. مکتبهاي ادبي، ج 1، ص 245
50. عنوان تن در پيشگفتار بر تاريخ ادبيات انگلستان، به نقل از ناتوراليسم، ص 29
51. ناتوراليسم، ص 29
52. مکتبهاي ادبي، ج 1، ص 237
53. پيشين، ص 238
54. ر.ک: مکتبهاي ادبي: ج 1، ص 247
55. ر.ک: پيشين، ص 234
56. پيشين، همانجا

منبع مقاله :
ثروت، منصور؛ (1390)، آشنايي با مکتبهاي ادبي، تهران: سخن، چاپ سوم